محل تبلیغات شما

کم مانده بود آسمان و پرتو ماه و خورشید و رقص ستارگان را عامل ناکامی هایم بدانم.

جز خودم که گل بی عیب بودم همه ی عالم و آدم را مقصر می دانستم.

ناراستی و کژی هایم  را گردن رفیق بد می انداختم.

دلیل تنبلی و کار نکردن و اتلاف عمر را شرایط نابرابری کار در جامعه می دانستم.

گوشه نشینی و اهل معاشرت نبودنم را به روشنفکری خودم و درکِ ضعیف و بی فرهنگیِ دیگران نسبت می دادم!

بد بینی و بد دیدن و بد دانستن دیگران مانع نگاه واقعی ام شده بود.

در اتفاق هایی که برایم رخ می داد خودم بی گناه بودم  و این و آن مقصر بودند.

روزی  در خلوت خویش به اصطلاح کلاهم را قاضی و گردوهایم را شماره کردم.

حساب و کتابم نمی خواند.

 تا این که روزی گذرم به کلبه ی صحرایی عمو علی پیر روشن ضمیر ولایت مان افتاد شرح حال گفتم و  او بشنید.

حکیم و مرشد آگاه سر تکان داد و گفت: تو یک دشمن داری و آن هم خودت هستی! تا عذر دشمنِ درونت را نخوانی و او را نرانی همین آش است و همین کاسه!

 با کدام محاسبه  دو دوتا  می شود شش تا؟

چطور می توانی اندیشه ی دیگران  و سلائق همنوعان و خوبی های جامعه و صلح ،دوستی،آشتی،همدلی،برادری،برابری،کائنات،خالق،مخلوق، هستی و رابطه ها را نادیده بگیری؟

مگر می شود هر کس خودش را معیار و میزان همه چیز قرار دهد و از همه بخواهد خود و ارزش هایشان را با او سنجش کنند؟

سخن استاد، آب سرد بود بر آتش درونم با آن آب چشمانم را شستم عینکم را نیز عوض کردم . خوشبختانه دنیا و آدم هایش را دوست و زیبا می بینم.

 و  در حساب و کتابم  دو دو تا می شود چهارتا. نه شش تا.

سَرَک کشیدن به زندگی مردم کنجکاوی یا فضولی؟ (18)

سال ها تصور می کردم؛«دو دوتا می شود شش تا»

کلام تأثیر گذارِ پیر عارف(2)

بی ,شش ,ی ,مقصر ,آدم ,دانستم ,می شود ,شود شش ,حساب و ,و آدم ,و آن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

در تلاش برای یافتن زندگی... hotelbartar