دوران کودکی ام در روستا شکل گرفت بدیهی است که باید خاطرات فراوانی از مردم و کوچه پس کوچه های پر جمعیت آن روزها داشته باشم.
با مرور خاطرات آن دوره، دلتنگ همان کوچه پس کوچه های خاکی و گلی زادگاهم می شوم .
دلتنگ مردان و ن میانسال و سالمندی که تَهِ نگاهشان مهربانی موج می زد.
دلتنگ بازی های کودکانه ای که از شروع تا پایانش همراه با جست و خیزها و قهر و آشتی های کودکانه بود.
دلتنگ نشستن کنار سفره ای می شوم که به آن سارق می گفتیم ( پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است)
اما بهمن آباد دیروز کجا و بهمن آباد امروز کجا؟
با چرخش چرخ روزگار ما کودکان دیروز بزرگ شدیم و ریش سفیدانِ دل سفید هم چشم از جهان فرو بستند کودکان بزرگ شده ی دیروز به دلایل مختلف هجرت کردندو چون گوشت قربانی در جای جای شهرهای کشور پراکنده شدند.
آرامش و زندگی بی دغدغه جای خود را به زندگی دود آلود و بوق آلود داد.
دَوَندگی ها در شکل های مدرن و گول زننده و بزک کرده جای زندگی ِ آرام دیروز را گرفت.
خانه های بزرگِ روستا یکی پس از دیگری به مرگ بسته شد و یا بین وراث تقسیم شدند.
وقتی کوچه های بهمن آباد را در قاب نگاهم به تصویر می کشم کوچه هایی را می بینم که خالی از سکنه شده اند یکی از آن کوچه ها معروف است به عبدالرضاها که سه برادر زندگی می کردند برادرانی که در اخلاص و صفای قلب و آرامش و قناعت و خداجویی آن ها هیچگونه تردیدی وجود نداشت.
مرحوم کربلایی اکبر کربلایی غلامرضا
و مرحوم محمد کربلایی غلامرضا
و مرحوم کربلایی حسن کربلایی غلامرضا
روحشان شاد.
سَرَک کشیدن به زندگی مردم کنجکاوی یا فضولی؟ (18)
های ,کوچه ,کربلایی ,دیروز ,آباد ,زندگی ,بهمن آباد ,کوچه های ,پس کوچه ,ای که ,کوچه پس
درباره این سایت